amir hosseinamir hossein، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

مامان نویس

مادرانه

نه ماه دوتایی بودیم و یکی شمرده میشدیم عزیز من ! خوشحالم که نصف جامو بهت دادم یک جای مجانی با تمام امکانات تو  هم مستأجر خوبی هستی! ساکت و آرام بعضی وقتها  از سر ِ دوستی ، تلنگری به دیوار میزنی آره من میشنوم داری بزرگ می شی بار و بندیل سفر را می بندی آخ که چقدر دلم برای آن لحظه ی شیرین بی تاب است آن لحظه که تو بیایی ......                                                                                                         " کارول لین پیرسون" کم کم داری میای بغلم نفسم   ...
8 آذر 1390

نامت: امیر حسین

عشق مامان گل pesaram خوب دیگه جیگرم باید از دل مامان دل بکنی وبیای روی این تخت خوشگل و ناز که بابایی واست خریده بخوابی... فدات بشم که همه بیقرارت هست.. دیگه میخوام تو postam بهت بگم امیر حسین بابایی اسم زیبای امیر حسین را برایت انتخاب کرد... امیر حسین جان فرزندم شما در ماه محرم ماه شهادت امام حسین به دنیا میای الهی که خوش قدم باشی.. و امام حسین صاحب اسمت حافظ و نگهدارت باشد...... ...
8 آذر 1390

مادرانه...

سلام عزیز دل مامان.. حالت خوبه جیگرم..دیگه روزهای آخره که این همه بهم نزدیکیم... آخ که دلم گرفت.... ولی وقتی به دنیا بیای میچسبونمت به جیگرم..نمیذارم کسی بهت دست بزنه.... حتی بابایی.. نه شوخی میکنم.. به بابایی اجازه میدم بغلت بکنه...دوست دارم pearam ...
8 آذر 1390

تکلیفمون معلوم شد.....

سلام عشقم نفسم..جیگرم.. امروز دیگه تکلیف منو شما مشخص شد...تاریخ تولدت ٢٠ آذر هست عشقم..کمی طاقت بیار فقط ٢٠ روز دیگه شکم تاریک مامان مهنوشو تحمل کن فدات بشم... بابایی خیلی بیقراره... اسم دکتری که شمارو به دنیا میاره مولود جون هست.. چه اسم زیبایی داره مگه نه..؟؟؟ نسبت به ویزیت بلی بازهم وزنم زیاد شده.الان٧١.٥ کیلو هستم.. کم کم در حد انفجارم ...
30 آبان 1390

مادرانه

سلام گل مامان حالت چطوره؟؟؟؟؟؟ .. الهی فدات بشم.. امروز حرکاتت خیلی کم بود ..ولی تا بابایی باهات صحبت کرد...حالت خوب شد.. کلک دلت واسه بابایی تنگ شده بود...pesaram دیگه کم کم باید قدم های کوچیک ونازتو بذاری به این دنیا فدات بشم قول میدم بهترین مامان دنیا واست باشم....   pesaram ببخشید که این روزها مامان یه کم گریه میکنه وحال تو راهم خراب میکنه.... آخه منم دلم برای مامان و بابام تنگ شده..اگه بودن جشنمون تکمیل تر بود... میدونم که اونا هم مارو میبینم..هم احساس مارو میفهمن... ولی با همه این حرفها من کمبودشونو احساس میکنم..الهی روحشون شاد باشه ...
27 آبان 1390

خدایا

خدایا دلم خیلی گرفته احساس تنهایی میکنم..  دلم مامانمو میخواد ای خدا از تنهایی خسته شدم.. میخوام گریه کنم...دلم گرفته.... خدایا فقط ازت میخوام کوچولو ی نازمو در panahe خودت نگه داری.. خدایا ازت میخوام نی نی چونم سالم سلامت بیاد در آغوش من و عشقم......خدا تا زمان تولدش حافظ و نگهدارش باش
22 آبان 1390

گپ های مامان باپسر طلا

سلام عشقم.. وای که دیگه چیزی به دیدارمون نمونده... حسابی جات تنگ تونگ شده..فدات بشم الهی.... همین الان داری تو دلم تکون میخوری عسلم...دلم خیلی واسه ی این شبهای با هم بودنمون تنگ میشه...دوست دارم عسلم... الهی که مامان خوبی واست باشم..  تو هم باید قول بدی pesrehخوبی باشی واسم..... خیلی دوست دارم... الهی سالم سلامت بیای بغلمون... بابایی هم خیلی بی قراری میکنه برای دیدنت ...
22 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامان نویس می باشد