از کجا بگم........خاطرات زایمان.....
سلام امیر حسینم به دنیای ما زمینیها قدم گذاشت....
تاریخ تولد:٩/٩/١٣٩٠
ساعت تولد:١٠:١٠شب
وزن:٧٠٠/٣
ساعت ٩شب راهی بیمارستان هدایت شدیم..تک و تنها به مهدی جونم...
تا معاینم کردن برای بخش جراحی بستریم کردن..
وای که چقدر ترسیده بودم..
خیلی احساس بی کسی کردم...
اون لحظه بود که از ته دلم از عمق وجودم مادرمو صدا میزدم شاید اگه اون بود اوضاع بهتر می شد...
مهدی جونم تو حیاط بیمارستان تلفنی همه را خبر کرد...
وای وقتی بردنم اتاق عمل بیمارستان رو سرم میچرخید.....
نیم ساعت طول کشید و عشقم نفسم به دنیا آمد..صدای گریش یادم نمیره......!!!!!!!!!!!!!!!!
الهی قربونش بشم مثل ماه میمونه.. به خداوندی خدا عاشقشم....
وقتی از اتاق عمل امدم بیرون..خاله های مهدی جون و دختر خالم امدن بالای سرم....... الان عشقم١٢ روزه است خاله مهدی جون تا امشب در کنارم بود تا کمتر احساس تنهایی کنم همه ی زحمتم به گردنش بود..الهی هرچی از خدا میخواد خدا بهش بده